معنی تصویر بردار

حل جدول

تصویر بردار

فیلمبردار

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

بردار

بردار. [ب َ] (ص مرکب) آویخته. بردار کشیده. (آنندراج).

بردار. [ب َ] (نف مرکب) بردارنده. || پذیرنده. قبول کننده. (یادداشت مؤلف). این کلمه به صورت مزید مؤخر در ترکیبات ذیل به کار رود که برخی درمعنی بردارنده و برخی در معنی پذیرنده بکار روند:
- آب بردار (سخن و گفتار)، دوپهلو و نیش دار و کنایه آمیز.
- آفتابه بردار، حامل آفتابه.
- افسون بردار؛ افسون پذیر: او مار افسون برداری نیست.
- باربردار، حامل. حمال. بارکش:
گاوان و خران باربردار
به ز آدمیان مردم آزار.
سعدی.
- بخیه بردار، قابل بخیه زدن.
- بهره بردار، سودبرنده. نفعبرنده.
- پسه بردار، خادم بردارنده ٔ دامان بلند زنان از دنبال چون دامن عروس.
- تخلف بردار، پذیرا و قابل تخلف.
- ترک بردار، قابل ترک برداشتن.
- تعطیل بردار، قابل تعطیل شدن: قوانین مشروطیت تعطیل بردار نیست.
- تمشیت بردار، قابل نظم داشتن.
- توجیه بردار، قابل تشریح شدن.
- چاره بردار، چاره پذیر.
- چکش بردار، حامل چکش.
- || چکش پذیر.
- دست بردار، صرفنظرکننده. چشم پوشنده.
- دل بردار، ترک علاقه کننده.
- رفوبردار، قابل رفو شدن.
- رنگ بردار، رنگ پذیر.
- سوسه بردار، خدشه پذیر: فلان سوسه بردار نیست، خدشه پذیر نیست.
- سوهان بردار، حامل سوهان. سوهان پذیر.
- شن بردار، حامل شن.
- شوخی بردار، قابل شوخی تلقی شدن.
- عکسبردار، عکاس.
- فرمانبردار، مطیع. فرمانبر.
- کلاه بردار، حقه باز.
- گودبردار، گودکن.
- نظم بردار، قابل منظم شدن.
- نقش بردار، نقش پذیر.
- نقشه بردار، نقشه کش.
- وصله بردار، قابل درپی شدن.
رجوع به هریک از این ترکیبات در جای خودشود.
|| (ن مف) برداشته و بلند ساخته. (آنندراج).

بردار. [ب ُ] (اِ مرکب) حامل فیزیکی و مکانیکی. (از اصطلاحات مصوب فرهنگستان).

بردار. [ب ُ] (نف) صفت از بردن (برد + ار) چنانکه پرستار (پرست + ار).و در ترکیباتی چون: فرمانبردار و نامبردار و راهبردار و رنجبردار بکار رود. رجوع به این ترکیبات شود.

بردار. [ب َ] (اِ) صاحب آنندراج این کلمه را در معنی خانه ٔ تابستان آورده است امّا در این معنی مصحف «بروار» و «فروار» است. رجوع به فروار شود.


پسه بردار

پسه بردار. [پ َ س َ / س ِ ب َ] (نف مرکب) پسه وردار و رجوع به پس بردار شود.


تصویر

تصویر. [ت َص ْ] (ع مص) صورت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی). صورت کردن چیزی را و آفریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صورت کردن و این مصدر بمعنی اسم مفعول مستعمل است. (غیاث اللغات). صورت و شکل قرار دادن چیزی را و نقش کردن و رسم نمودن. (از اقرب الموارد):
کین محال است و فریب است و غرور
زآنکه تصویری ندارد وهم کور.
مولوی.
|| صورت کردن جنین در رحم مادر:
جانی ز تو بستدند و دادند
فرزند ترا بگاه تصویر.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 777).
|| (اِ) صورت برانگیخته از چوب و گل و جز آن. (منتهی الارب). صورتی که از چوب و گل و امثال آن سازند یا بر دیوار و غیر آن نگارند و این مجاز است و با لفظ کشیدن و کردن مستعمل. (آنندراج). صورت و نقش و رسم و شبیه و پیکر و نگار و بت و شکل و صورت کشیده شده ای بر روی صفحه ٔ کاغذ و یا پرده ٔ نقش شده. تندیس وتندسه و تندس. (ناظم الاطباء). ج، تصاویر. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد):
بسان فالگویانند مرغان بر درختان بر
نهاده پیش خویش اندر پر از تصویر دفترها.
منوچهری.
نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می
تمثیل های عزه و تصویرهای می.
منوچهری.
به دمهای سنجاب نقاش آبان
به زرنیخ تصویر بستان نماید.
خاقانی.
|| در بیت زیر بمعنی نظر، حکم، کیفر، امر آمده است:
دار کی ماند بدزدی لیک آن
هست تصویر خدای غیب دان.
مولوی.


پس بردار

پس بردار. [پ َ ب َ] (نف مرکب) پَسه بردار. خادمه که دامان بلند خاتون را گاه رفتن بدست برداشتی تا بزمین نساید.

فرهنگ عمید

بردار

برداشتن،
بردارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باربردار،
قابل (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شوخی‌بردار،

برنده، حامل،
(ریاضی) خط شعاع، خط حامل در فیزیک و مکانیک، وکتور،

فرهنگ فارسی هوشیار

وزنه بردار

سنگه بردار


بردار

(اسم) باردار میوه دار. (صفت. بردن) در ترکیب آید بمعنی برنده حامل: فرمانبردار نامبردار.

فارسی به انگلیسی

بردار

Derrick, Vehicle

معادل ابجد

تصویر بردار

1113

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری